نتایج جستجو برای عبارت :

بابام همیشه ازم انتقاد می کرد

دیروز صبح وقت اذان امیرعباس بیدار شد اومد رو سکو کنار من و خواهرم که رو زیر انداز بابام نشسته بودیم بابام چشاشو باز کرد عباسو دید خندید گفت بیدار شدی؟ بیا تو بغل بابا
عباسم رفت تو بغل بابام پشتشو کرد به بابام و خودشو چسبوند به سینش و گم شد تو بغلش
کوچولوووووووووی ناز
یاد بچگیام افتادم، من و داداش چهارمی بغل بابام میخوابیدیم بعد داداشم مثلا دستشو انداخته بود دور بابام و داشت قربون صدقه های شیرینه بابامو دریافت میکرد در واقع دستشو آورده بود ا
بعضی از ما حرف زدن را خیلی دوست داریم و نق زدن هم چاشنی خوبی برای بامزه کردن آش شله قلمکاری است که به نام سخنرانی محفلی انجام می دهیم. نقد کردن و نق زدن قواعد خاصی دارد که حتما باید رعایت کنیم وگرنه نمی توانیم ذهن خودمان را پرورش دهیم در حالی که ذهن هم مانند اندام باید ورزیده شود وگرنه در برابر ناملایمات و ویروس های مختلف خیلی زود بیمار و بی خاصیت می شوداصول یک انتقاد صحیح:
1-انتقاد تهدید آمیز نباشد.
2-انتقاد با ملایمت و مهربانی و ادب همراه باشد
سرخ و سفید و تپلممامان می گه مثل گلم
شیرین زبونی می کنمبابام می گه که بلبلم
وقتی که دامن می پوشممامان می گه عروسکم
ادابازی درمی آرمبابام می گه بانمکم
من نه گلم نه بلبلممن آدمم مثل شمام
شکل خودم رو می کشمکنار مامان و بابام
شاعر: شکوه قاسم نیا
 
سرخ و سفید و تپلم 
امشب شب سوم ماه رمضانه  تو مجلس بی اختیار همینطور یاد شب سوم محرم میوفتادم.شب سوم محرم خیلی احساسیه خیلی خاصه... خیلی دلتنگ محرم شدم؛ یعنی میتونم محرم امسال رو هم درک کنم.امشب به جای شعر شب جمعه روضه شب سوم رومیزارم
اومدی کنج ویرونهسرزدی آخر به این خونهتو ببخش گرفته ام لکنتچون لبام مثل تو پرخونهبابام بابام کجا بودی تو تاحالابابام بابام انگار تو هم زدن اینابابام بابام عمه میگفت رفتی سفربابا رفتی چرا رو نیزه هامن میدونم اخرشم از دیدنت سیر نمی
مامان و بابام کفش ست خریدن و باهم‌میرن پیاده روی
بابام‌تقریبا هر روز برای مامانم پاستیل میخره
و قبل از اینکه لیوان هویج بستنیشو بخوره میپرسه مامانتون خورده؟!
(بعضی وقتا فکرمیکنم نکنه مامانم حاملست)
مامانم پیاله ی آخر‌ماست رو برای بابام‌نگه میداره و آروم‌بهم میگه دیگه به طور کامل پامو از خونه زندگیشون بکشم بیرون،مگه بابام با یه حقوق چقد میتونه به بچه هاش کمک کنه؟!
بابام بهم میگه این‌چند روز‌که اینجام من ظرفارو بشورم
مامانم میگه شام در
جدیدا بابام یاد گرفته هر چی کاره سخته بخاطر اینکه ورزش نمیکنم به اسم "بذار یه کم کار کنه ورزش شه بدنش سرحال بیاد" بندازه رو دوش من.
تو کوچه ما که فاضلاب آورده بودن ما میخواستیم لوله بندازیم از حیاطمون تا اگو،مامانم گفت برو به بابات کمک کن.(توجه کن،برو به بابات کمک کن)خلاصه رفتم بابام یه بیل داد دستم گفت زمینو بکن.یکی دو ساعت زمینو کندم (حالا بابام در طول این مدت داره با همسایه ها حرف میزنه منو نظارت میکنه 0_0 ).در همین حال و احوال مامانم اومد به با
همسران! از هم انتقاد نکنید (۶)
یکی از خوانندگان دانشورمان، دربارهٔ پست «همسران! از هم انتقاد نکنید» گفته‌اند: چهار مرحله‌ای را که شما بیان کرده‌اید: (مجادله نکنید، عیب‌جویی نکنید، استدلال نکنید، انتقاد نکنید)، می‌توان از زاویه‌ای دیگر نیز نگریست؛ به‌گونهٔ معکوس:انتقاد نکنید، که انتقاد، عیب‌جویی می‌آورد. عیب‌جویی نکنید، که عیب‌جویی، استدلال می‌آورد. استدلال نکنید، که استدلال، مجادله می‌آورد و مجادله، زندگی خانوادگی را ویران می‌
 
 
 
چطور از همسر انتقاد کنیم که اشتباهش را بپذیرد؟برخی ها حد و مرزی برای انتقاد کردن از همسر در نظر نمی گیرند، گاهی وقتها حتی انتقاد آنها شکل توهین به خود می گیرد که طبیعتا این نوع انتقاد باعث نمی شود طرف مقابل اشتباهش را بپیذیرد.
روش نادرست انتقاد از همسر
برخی زوجین اعتقاد دارند چون زن و مرد به هم نزدیک هستند نیازی نیست لزوما آداب خاصی را در نظر بگیرند، بدون در نظر گرفتن احتمال
ادامه مطلب
این دومین انتقاد رهبری به صدا و سیما بود (این بار در خصوص ترویج زبان و فرهنگ غرب)
از طرفی انتخاب رئیس صدا و سیما از اختیارات رهبری است
از طرفی رهبر بزرگوار تا زمانی که غیر علنی 10 بار انتقاد نکنند، علنی یک بار انتقاد نمی کنند.
نتیجه چه می شود؟
 
شواهد نشان می دهد که ریاست صدا و سیما هم به رهبری تحمیل شده است.
آی کسانی که رهبر را همه کاره ی کشور می دانید...
دیشب سر سفره شام بودیم یهو واسه گوشی ام که روی اوپن بود ، پی ام اومد ؟ . . .بابام گفت بشین من میرم تا ببینم کیه و چی پیام داده . . .اما من سریع بلند شدم و قبل از اینکه پدرم بخودش حرکتی بده ، رفتم سمت گوشی متن را که خوندم ، دیدم بابام برام اس داده و نوشته که : حالا که پا شدی ، آب بیار سر سفرهیعنی هیتلر تو جنگاش اینجوری مغزش کار نمیکرد
1. دیشب ساعت دو و نیم نصف شب از خواب یهو پا شدم رفتم چراغ اتاقو روشن کردمرفتم سر کیفم زارتی زیپشو وا کردم بابام بیدار بود همه خواب بودن دندوناش ریخت گفت چی شده؟؟بعد من با این قیافه 0.o بودم... گفتم سلام. برو بیرون قیافه بابام :|بعد گفتم میخوام برم مدرسه. برو بیرونقیافه بابام :|بعدش گفت ساعت دو و نیمه.گفتم اره. میخوام درس بخونم. برو بیرون بعد بابام فهمید رد دادم، رفتمنم باز ساعتو نگاه کردم. زیپ کیفمو بستم چراغو خاموش کردم خوابیدم :))
واقعا باور نمیک
چند تا نکته دارم براتون انتقادی  :
هر موقع دلتون خواست انتقاد کنید ولی نه از مدیرتون که جنبه انتقاد نداره چون اخراجتون میکنه :-)
حتما انتقاد کنید حتی اگه مدیرتون اخراجتون کنه :-(
الکی غر نزنید دقت کنید واقعا از اشکالات دقیق حرف بزنید و اگر طرف حرفش درست بود ازش قبول کنید و سعی نکنید خودتون رو اثبات کنید.:-0
جنبه انتقاد داشته باشید و مثل اون مدیر بی جنبه هر کی بهتون گفت آدم مزخرفی هستی به حرفاش گوش کنید شاید واقعاً آدم مزخرفی باشید.:-))
اگر آدم مزخر
وای وای اصن نمیتونم باور کنم بعضی از
مردم اینقدر اشغالن
من بابام تو اژانس کار میکنه
یه رستوران تو محلمون هست زنگ میزنن 
ماشین میخوان حال اشپزشون بد بوده الکی به بابام 
میگن با موتور خورده زمین ببرش بیمارستان
بابامم سوارش میکنه میبره نگو کرونا داشته
الان جلو بیمارستان از هوش میره بابام میفهمه که کرونا بوده
نمیدونم بابام گرفته یا نه...
وای
 
بسم‌الله الرحمن الرحیم
یا فارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
در میان رفقا و فامیل ، بطور کلی در میان افرادی که با آنان ارتباط داشت،افرادی بودندکه ،ازخوردن مال حرام،نزول و بیت المال و حق کارگر و...ابایی نداشتند،بدون هیچ انتقاد واعتراضی روابط گرمی باانان داشت،
روزی شنیدم که از اوضاع کشور و...انتقاد می‌کند و از فساد موجود می‌نالد و....
به او گفتم
توکه سرسفره افرادی می‌نشینی که جز به شکم و زیر شکم خود فکر نمیکنند،و کوچکترین اعتراضی هم به آنها نمی
بعد از ظهر داشتیم میخوابیدیم داداشم نشسته بود بهش گفتم خب بخواب اومد بخوابه بالشو از زیر سرش کشیدم
 بابام اینو دید اومد یکی خوابوند زیر گوش راستم بعد یکی هم زیر گوش چپم
مادرم اینو دید اومد یه عالمه داداشمو زد
بابام اینو دید یه مشت زد تو کلیه ام
 ‌رفتم تو اتاق داداشم با کمربند بابام منو زد
اومدم بیرون دیدم داداشم داره بابامم میزنه
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
هرچه می‌شنوی انتقاد از جناب دکتر روحانی هست و بس
یک سوال
براستی سد های غیر مهندسی شده
جاده ساختن در مسیر رودخانه و سیلاب
هم تقصیر آقای دکتر روحانی است
با انتقاد از دکتر روحانی
این همه اصراف و تبذیر در بودجه و خسارت های وارده بر مردم 
جبران نشده و از یاد کسی نمی‌رود 
اگر قدرت محاکمه مسئولان قبلی را ندارید...مظلومیت آقای دکتر روحانی است که جرات انتقاد و تهمت زدن را دارید....
اللهم عجل لو
یادش بخیر قدیما خونه بابام یک تلویزیون سیاه سفید داشتن و اون زمان فقط کانال یک و دو رو میگرفت بعد کم کم شبکه سه رو هم میگرفت . من و داداشام عاشق فوتبال بودیم و از همین تلویزیون سیاه و سفید فوتبال نگاه میکردیم . بعد که به دبیرستان رسیدیم بابام تلویزیون رنگی خریده بود و ما باهاش فوتبال نگاه میکردیم لذت می بردیم . بعضی وقتا هم داداش علی که بزرگتر بود دستگاه پلی استیشن از کلوپ نزدیک خونمون اجاره میکرد و به تلویزیون وصلش میکردیم و سه نفره ( من و دادا
بابام جوری با ذوق و شوق سر سفره از حرفایی که با همکارش در مورد روانشناسی زده بودن و کلا چیزایی که فهمیده بود حرف میزد که با این همه پررویی اصلا روم نشد بگم پشیمون شدم و واقعا نمیتونم به روان فکر کنم
خاک تو سرم که ملت رو بیخود امیدوار میکنم:)) واقعا عین بچه ی دو ساله ذوق کرده بود بابام-_-
این دومین انتقاد رهبری به صدا و سیما بود (این بار در خصوص ترویج زبان و فرهنگ غرب)
از طرفی انتخاب رئیس صدا و سیما از اختیارات رهبری است
از طرفی رهبر بزرگوار تا زمانی که غیر علنی 10 بار انتقاد نکنند، علنی یک بار انتقاد نمی کنند.
نتیجه چه می شود؟
 
شواهد نشان می دهد که ریاست صدا و سیما هم به رهبری تحمیل شده است.
آی کسانی که رهبر را همه کاره ی کشور می دانید... ما خواهان افزایش سطح اختیارات رهبری هستیم. چون در کشور ما فقط جاهایی که زیر دست ایشان هستند - ب
آبجی برام از حرف‌های مشاور گفت .. گفت کارایی میخواستی بکنی و تصمیم‌هایی داشتی ک خیلی برات مهم بودن و انجامشون نداد ی و افسرده شدی 
وقتی آبجی بهم گفت بغض بدی تو گلوم چنگ انداخته بود ...حالم بد بود میخواستم برم جایی و گریه کنم ... بیست سال نداره و اینقدررر تحت فشار بوده 
حالا نامزدش میخواد پله پله اونو به هرچیزی که میخواسته برسونه و خب من خیلی خیلی نظرم راجع بهش تغییر کرد ،مثلا زنگ زده به بابام و گفته من خودم میخوام فلان کارو انجام بده شما مشکلی ن
همسران! از هم انتقاد نکنید
ده سال پیش، کتاب «نبرد بی‌برنده» را نوشتم. چکیده آن کتاب این است: «همسران! با هم مجادله نکنید.»پس از آن، در کتاب «فرهنگ خانواده» نوشتم: «همسران! از هم عیب‌جویی نکنید.»پس از آن، در درس‌ها و مشاوره‌ها گفتم: «همسران! برای هم استدلال نکنید.» اکنون می‌گویم: «همسران! از هم انتقاد هم‌ نکنید.»انتقاد، انتقاد می‌آورد، همان‌گونه که جدل، جدل می‌آورد. عیب‌جویی، عیب‌جویی می‌آورد. استدلال، استدلال می‌آورد. این‌ها همه، گل
همسران! از هم انتقاد نکنید
ده سال پیش، کتاب «نبرد بی‌برنده» را نوشتم. چکیده آن کتاب این است: «همسران! با هم مجادله نکنید.»پس از آن، در کتاب «فرهنگ خانواده» نوشتم: «همسران! از هم عیب‌جویی نکنید.»پس از آن، در درس‌ها و مشاوره‌ها گفتم: «همسران! برای هم استدلال نکنید.» اکنون می‌گویم: «همسران! از هم انتقاد هم‌ نکنید.»انتقاد، انتقاد می‌آورد، همان‌گونه که جدل، جدل می‌آورد. عیب‌جویی، عیب‌جویی می‌آورد. استدلال، استدلال می‌آورد. این‌ها همه، گل
قبلا هم از ممد آقا نوشته ام همون پیر مرد تکیده و لاغر اندام با هیکل ریزه میزه دیروز باز هم سر و کله اش پیدا شده بود . همیشه از دیدن چهره با نمک و لهجه قشنگ و غلیظ اضفهانی اون لذت می برم خونه ممد آقا درست ی کوچه بالاتر از دفتره ! یادتون هست دفعه قبل می خواست تا براش وصیت نامه تنظیم کنم و ...؟ اما امروز ممد آقا گفت اومدم فقط خودتو ببینم بعد شروع کرد از خاطرات قدیمی خودش گفتن تعریف می کرد آقا ما کوچک بودیم ی روز تو ده با بابام راه می رفتیم دیدم جلو مس
سلام
یه سوال، شما اگه امکانش رو داشته باشین برای خودتون و امواتتون چه کار خیری میکنین؟؟
+ دلم خیلی واسه بابام تنگ شده، هفته دیگه دو سال میشه که از دستشون دادم، این مدت فقط یه بار بخوابم اومدن، نمیدونم کجان، چطورن، چی کار میکنن؟؟ حال بابام خوبه؟ غذا اینا چی میخوره؟ جاش گرم هست؟ کسی هست بالش بذاره زیر پاش؟ پتو از پشتش نیافته یه وقت پشتش سرما بخوره! اگه بخواد بره دسشویی کی میره کمکش کنه؟ ویلچره بابا رو کی هل میده.....
:((((
خدانکنھ برین حموم بعد ى مدت ى سوسک ببینین:||||
دىیشب رفتم حموم بعد3دقھ یھو رو دیوار سوسک بالدار دیدم
اومدم بکشمش جاخالی داد!
بھش گفتم مثل بچھ ى سوسک ھمونجا وایسا     بعد حموم کل اینجا براتو
تو ھمین موقع بابام گف باکی حرف میزنى؟
من*ى بچه خوب
بابام*جان؟!
من*بابا  سسسسوسسسک
بابا*خخخخ
من*@~@


*خدایى سوسک خوبى بود تا آخر سر جاش واستاد:)
امروزو نصفه نیمه شروع کردم. الان دیگه بشینم پاش تا عصر وقت دارم. شب خونه زندایی بابام دعوتیم! ما با اینها بیشتر ارتباط داریم تا خاله هام یا عمه هام. مامانم اولش گفت نمیریم بعد یعنی من راضیشون کردم میخوام به مناسبت سالگرد ازدواج مامان بابام کیک درست کنم. خلاصه که وقت زیادی ندارم برای خوندن. خوب شد زبانم این چند روز کار کردما. استرس دارم براش احتمالا تا عصری فقط زبان برسم بخونم :/ اشتباه کردم گفتم بریم به نظرت؟ اخه دیدم مامان همش شیفتی میره خونه
هیچ وقت فکر نمی کردم تا این حد از شنیدن خروپوف های بابام این قدر خوشحال بشم ولی شدم!
خروپوف هاش یعنی هست و بودنش یعنی یه قوت قلب بزرگ. 
این مرد واقعا ستون خانوادس ، نمیتونم قدرتشو نبینم،نمیتونم عظمتشو نادیده بگیرم. نمیشه ازش چشم پوشی کرد ، سگ این مرد شرف داره به صد تا مثل بهنود و مسیح علینژاد و امثالهم. این آدم شیش نفر آدمو نون داد و یه عمر شرافتمندانه زندگی کرد. اینا چیکا کردن؟ 
هر وقت باد به یه جهت دیگه چرخیدن.
هنوز هم قهرمان جهان من پدرم است.
روز جمعه ۲۳ اسفند ماه ۱۳۹۸ نهار مهمان خانه پدر عزیزم بودم . سر ساعت ۱۳:۴۵ بود که تقریبا رسیدم خونه بابام اینا . دیدم بابام تو رخت بستر بیماری هستند و وضعیت عمومی خوبی ندارند . 
به سختی از جاشون برخواستند و با هم چند کلامی حرف زدیم و دوباره استراحت کردند و رفتم سوی مادرم و گفتم بابام چشه ؟؟؟
ایشان گفتند الان دو روزی می شه شکم درد و سردرد شدیدی دارد و دکتر و سونوگرافی هم رفته مشکلی ذکر نکردند . 
فقط دکتر گفت چند روزی راینتدین بخوره تا اگه حل نشد شک
همسران! از هم انتقاد نکنید (۳)


پس از نقد برادرانه جناب استاد پاکنهاد از مطلب «همسران! از هم انتقاد نکنید»، خانم طیبه نوحی، استاد دانشگاه، پاسخی داده‌اند که می‌خوانیم:
نقدپذیری یکی از عوامل مهم برای رشد و تکامل فرد محسوب می‌شود. در این امر، شکی نیست؛ چراکه همواره انتقاد باعث شناخت بیشتر شخص از خود و دیگری می‌شود. اما شاید براساس این سخن که «هر راست نشاید گفت» در برخی موارد، هدف انتقاد، که هدایت و خیرخواهی و صلاح است، محقق نمی‌شود. در خیلی
شنبه شارژر جدیدم رسید ... بد نبود ولی خب مثل مال خودمم نبود! 
امروز بابام شارژر گم شدمم پیدا کرد:/
همیشه ی خدا وقتی بابا جایی رو مرتب میکنه، یه چیزی گم میشه! اون روزم مهمون داشتیم و من خونه نبودم، بابام مرتب کرده بود اتاقمو. و خب نتیجه ش گم شدن شارژر بود. 
به هر حال خوشحالم شارژرم پیدا شد ^__^ (حقیقتش تعلق خاطر عجیبی به وسایلم دارم! حتی بهترشم بهم میدادن، بازم همون شارژر خودم فقط میتونست خوشحالم کنه:/)
وقتی اومد تو حیاط ،اول از همه مهرشو به دل بابام انداخت،کوچیک بود،خیلی کوچولو،بعد دل هممونو برد،زمستونا تو یه کارتون واسش خز گذاشتیم و توش میخوابید و واسش غذا میذاشتیم،من اولا کلی غر میزدم و بعد خودم شیفته اش شدم،نازش میکردم و واسش غذا میزاشتم و این موضوع رو قبلانم گفتم،من از تمام حیوون ها متنفر که نه ولی میونه خوشی باهاش نداشتم،خلاصه که همراهمون بود و همراهمونه و شکم اویزونش نشون داد یه مدته که نی نی داره طوسی سفید چشم سبزه ملوسمون،دیشب ک
امروز وقتی داستانمو خوندم...جمع رفت تو یه سکوت مطلق ..
استاد گفت... ایراد ...پیشنهاد..انتقاد!
بازهم سکوت مطلق !
و من نگاه میکردم به همکلاسیام...که دورتا دور میز نشسته بودن...!
تا اخر یکی از آقایون شروع کرد صحبت ...
وقتی راجع به گیرایی و گرفتن توصیفا حرف میزد داشتم پرواز میکردم...بعدش یکی از خانوما انتقاد کرد...از یک نواختی ...
بعد یه آقا ...انتقاد کرد از جزئی پردازی ...
و بعد یه دختر ...گفت قصه وجود نداشت...
دوباره استاد پرسید بقیه؟ایراد پیشنهاد انتقاد...
هیچ ک
+اخیرا دو خواب از پدربزرگ عزیزم دیدم. در یکیش خیلی خیلی خوشحال بودم که اون زنده‌اس و اینکه خوشحال بودم که میشه برامون داستان و قصه بگه. و در دومی داشت چای دم میکرد، بهش گفتم که آقاهاشم خیلی خیلی دلم برات تنگ شده بود. واقعا هم همینطوره. جالبه که توییتر دو خواب احساس خوشحالی و دلتنگی رو کاملا و خیلی واضح حس کردم و الانم اگه خوب فکر کنم این حسا رو میتونم تجربه کنم. به ویژه اینکه واقعا دلم براش تنگ شده. و دوسش دارم و خودش میدونه. :* :)
 
+مامان بابام هر
My tiny doctor vs My great doctor...
My daughter and My father...
#Terminator
پ.ن:
سلام
دو تا چایی ریختم با قندون گذاشتم تو سینی و اومدم کنار بابام رو مبل نشستم و چایی رو گذاشتم رو میز!
مشغول صحبت کردن بودیم که دیدم بصورت نامحسوس داره بهمون نزدیک میشه!
حنانه صداش کرد که کجا میری؟
خیلی جدی برگشت اشاره کرد به ما و گفت: "اَند" (ینی قند)
به بابا گفتم باباجان بی زحمت آروم اون قندونو بذارید کنار خودتون که این نره سراغش!
تا حرکت بابامو دید خیلی سوسکی و ریز با کلی ناز و عشوه اومد بغل بابام
پاورپوینت قدرت انتقاد سازنده
 
دانلود پاورپوینت با موضوع قدرت انتقاد سازنده، در قالب pptx و در 42 اسلاید، قابل ویرایش، شامل مقدمه، بخش اول: بیست توصیه در انتقاد سازنده، توصیه اول: استقبال از انتقاد، توصیه دوم: به طور استراتژیک انتقاد کنید، توصیه سوم: بهبود گرا باشید، توصیه چهارم: حفظ خود باوری، توصیه پنجم: کلمات صحیح انتخاب کنید، توصیه ششم: انتقادات خود را نقد کنید، توصیه هفتم: مخاطب خود را در فرآیند انتقاد شرکت دهید
مشخصات فایل
 
 

تعداد صفح
تکمله‌ای بر «همسران! از هم انتقاد نکنید»

نوشته‌ای از برادر اخلاق‌مدارمان، مشاور ارجمند، جناب استاد پاکنهاد:با‌ سلام و ارادت خدمت استاد مظاهری عزیزطاعاتتان قبول حضرت حق. ان‌شاءالله.ممنونم از مطالبی که در کانال قرار می‌دهید.در آخرین مطلبی که درج فرمودید، با عنوان «همسران! از هم انتقاد نکنید»، نکاتی به ذهن بنده رسید که عرض می‌کنم:۱. درست است که مجادله، در دین ما‌ نهی شده است؛ چراکه ریشه در کفر دارد (من دعائم الکفر) و عیب‌جویی هم هکذا؛ چر
قابل توجه مخاطب وبم که پیام میذارن و انتقاد میکنن چون عقیدشون اینِ که نباید همش تعریف کرد:)و زحمت میکشن در حفظ تعادل بنده.زیباترین جمله ای که میتونستم بشنوم تو عمرم این بود؛همکار گرام اومده داره حرف میزنه باهام یهو میگه:خانم پورابراهیم،من مقابل شما که حرف میزنم مراقبم هرچیزی نگم،از مردا مردترین،آدم روش نمیشه هرچیزی بگه...طفلی کلماتشو قورت میدادمخاطب گرام منتظر انتقاد شما هستم:))
مامانم ﻪ ﺧﻂ ﺟﺪﺪ خریده بود، خواست بابامو سورپرایز ﻨﻪﺍﺯ تو ﺁﺷﺰﺧﻮﻧﻪ ﺑﻪ بابام‌ ﻪ ﺗﻮ ﺬﺮﺍ ﻧﺸﺴﺘﻪ sms داد: ﻋﺰﺰﻡ ﺍﻦ ﺧﻂ ﺟﺪﺪ ﻣﻨﻪ :'ll
بابام ﺟﻮﺍﺏ داده بود: ﻓﺪﺍتشم ﺑﻌﺪﺍ ﺑﻬﺖ ﻣﺰﻧﻢ ، ﺍﻦ ﻋﻨﺘﺮ خانوم ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﺷﺰﺧﻮنه ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ!
یه فاتحه و صلوات برا بابام بخونید مرد خوبی بود
 
کسی که جمله‌ش رو با «نمیخوام جسارت کنم» شروع میکنه، میخواد جسارت کنه و چه بسا  غلطم بکنه حتی.
 
+مامان سرم درد میکنه -گوشیو بزا کنار درست میشه+مام
همسران! از هم انتقاد نکنید (۵)تعهد متقابل

نوشته‌ای از دکتر رضا اسکندری:در نوشتهٔ استاد مظاهری، مبنی‌بر اینکه همسران! باهم مجادله نکنید، از هم انتقاد نکنید، از هم عیب‌جویی نکنید و برای هم استدلال نکنید، جان سخن این است که آنچه در زندگی کارساز است، عشق است و گذشت. همسران، هرقدر بیشتر به‌هم عشق بورزند و باهم صمیمی‌تر باشند، می‌توانند در بهبود روابط و اصلاح یکدیگر موفق‌تر عمل کنند. استاد مظاهری، در کتاب «آداب عشق‌ورزی» گفته‌اند: سه ضلع م
نقدمجله Skeptical Inquirer از عدم اعتبار و اثبات این ادعاها انتقاد کرد. [42] منتقدان ادعا کردند که شواهد ارائه شده معمولاً حکایت کننده است و به دلیل ماهیت خود انتخاب گزارش های مثبت و نیز ماهیت ذهنی هر نتیجه ، این گزارشات مستعد پذیرش تعصب در تأیید و تعصب انتخاب هستند. [43] به عنوان مثال ، علی الوسی ، فیزیکدان ، آن را بی حد و حصر انتقاد کرده و احتمال اینکه افکار می توانند بر هر چیزی در خارج از سر تأثیر بگذارد ، سؤال کرده اند. [1]
ادامه مطلب
نه واقعا دمتون گرم اینکه خیلیاتون بهم نظر میدید از انتقاد ساده تا در مورد قالبا خیلی باعث خوشحالیه ی کار کوچیک واس کاربرا واس مردمت دلنشینه انتقاد ها و درخواستایی ک دارید همش ب جاس و قطعا همشون رو به دید منت میزارم برای رفع ی سری مشکلات از جمله قالب ب زمان نیاز داره ک کم کم همشون درست میشه ی مورد دیگه هم توی نظرات دوستان گفته بودن برای بلاگفا و دیگر سرویس ها هم ترجمه کنم ک این مورد هم قطعا بهش فکر میکنم
خیلی دمتون گرمه و خیلی خوشحالم ک تونستم ی
دیروز رفتم کتونی خریدم مارک اریک 660بود تو حراج شد470
حالا خودم که پشیمون شدم هیچ به بابام گفتم کم مونده بود منو بزنه
کلی بحثو دعوا...
کلاس زبانو باید کنسل کنم.کارمو باید ادامه بدم چون به پولش نیاز دارم
از رفتار بابام ناراحتم.یعنی بعد ای همه مدت کارکردن حق نداشتم اون چیزی که میخوامو بخرم!
میخوام شروع کنم برای المپیاد دانشجویی شاخه زیست
دوستان اگر کسی تجربه ای داره بگه ممنون میشم
نقد و انتقاد بخشی از زندگی ما هستند. اساسا بدون نقد کردن روز ما شب نمی شود. اگر کمی به جزئیات زندگی روزمره خود نگاه کنید می بینید که حتی اگر از انسان های اطرافتان انتقاد نکرده باشید و آن ها را زیر ذره بین ریزبینی خود قرار نداده باشید بالاخره اشیایی در اطراف وجود دارند که شما به نحوی احساسات و دیدگاهتان را نسبت بدان اعلام کرده اید. راحت تر بگوییم؛ انتقاد شاخ و دم ندارد! هر لحظه ما با بررسی اطرافمان حتی بدون این که آموزش انتقاد کردن را دیده باشیم
سلام ؛
دختر ...2 ساله ای هستم که جدیدا خواستگاری برام اومده. کیسی هست که دارم روش فکر میکنم و از شرایط کلی و خانوادگیش رضایت دارم . اما هنوز بطور رسمی خواستگاری نیومدن.
مشکلی که دارم دیش ماهواره ست!
چند سال قبل بخاطر وضعیت کمر بابام دیگه نتونستیم آنتن وصل کنیم و ببریم بالا و بابام ماهواره نصب کرد تا شبکه هارو از اون ببینیم. ولی حس بدی داشتیم. رسیور رو بردیم اتاق دیگه و یه آنتن کوچک نصب کردیم به تلویزیون اصلی خونه . درسته همه ش خرابه و زیاد صاف نیس
خب دیشب آقا پسر مامانشو از خواب بیدار میکنه که مامانی پاشو من دیگه دارم میام
مامانشو میارن بیمارستان و صبح ساعت 10:50 کوچولومون دنیا میاد
مامانم 8 صبح زنگ زد و گفتش که اومدن بیمارستان ولی پسره هنوز نیامده
هرچی گفتم مامانی ما راه بیفتیم گفت نه زوده :/
ساعت 9 بابام زنگ زد و مامانم گفت بیایید :/
دیگه تا بابام رفت ماشینو برد کارواش و من وسیله جمع کردم شد ی ربع 11
داشتیم از خونه میامدیم که مامانم زنگ زد پسرههههه اووووومد
دیگه با خوشحالی به سمت شهر خواهر
انسانهای صادق به صداقت حرف هیچکس شک نمی کنند و حرفِ همه را باور دارند،
انسانهای دروغگو تقریبا حرف هیچکس را باور ندارند و معتقدند که همه دروغ می گویند.
انسانهای امیدوار همواره در حال امیدوار کردن دیگرانند، انسانهاینا امید همیشه آیه یاس می خوانند.
انسانهای حسود همیشه فکر می کنند که همه به آنها حسادت می کنند.
انسانهای حیله گر معتقدند که همه مشغول توطئه هستند،
انسانهای شریف همه را شرافتمند می دانند.انسانهای بزرگواربیشترین کلامشان، تشکر
به نظرتون بابای من شبیه چه کسی میتونه باشه؟ چرا واقعا چرا چه پلیس نیروی انتظامی چه پلیس راهنمایی رانندگی بهش سلام نظامی میدن؟ کم مونده این ماشین نیروهای مسلح حین رد شدن از کنار ماشین ما ادای احترام کنن!!!
امروز برای بار نمیدونم چندم در طی این بیست و اندی سال تا یه پلیس بابای من رو دید چنان سلام نظامی‌ای داد که نشد نخندم ریسه رفتم از خنده البته هنوز هیچ کدوم به بامزگی اون سری نشده که کم مونده بود دو تا پلیس انتظامی اسلحه‌هاشونم بدن به بابام!
ج
میدونید چرا اینقدر میگم
چون اثراتش هنوز تو زندگیمونه 
بهنام ماشینم ۵۰۰ میلیونی خریده میگه عموهام بلد نبودن کار کنن
اخه بچه جون اون کاری که الان شما دارید میکنید حق خوریه که اینقدر براتون سود داشته 
اصلا داداش چیع؟!؟!
بیچاره بابام سهمش از اون کارخانه از همه  بیشتر داراییش کمتر ..چرااا؟!
چون همش میگفت اول داداشم ماشین بخره بعد من..
اول داداشم خونه بخره بعد من...
بیچاره بابام 
آقا تهش قراره چی بشه من ازشون نمیگذرم  
ضرر مالی به کنار گند زدن این 
امروز صبح با صدای جیغ مامانم از خواب پریدم . 
-چیشده؟
+مووووش!
از ترسم بالای تخت ایستادم. داد میزدیم بابام بیاد بکشه. در اتاق بستم یه چادر انداختم پشت در که از زیر در نیاد داخل. و داشتم به این فکر میکردم که خب دیگه نمیاد داخل تختم مرتب میکردم که یهو بابام در باز کرد موش اومد تو @_@
جیییغ زدم در باز نکننننننن:/ 
رفتم بالا تخت. موش لای چای زیر در گیر افتاد . مامانم گف بیا بیرون مریم . ولی من نمیتونستم دیگه تکون بخورم. بابام به زوور میخواست از تخت بیارتم
سلام
22 سالمه، فرزند آخر یه خانواده پرجمعیتم، بقیه به غیر از یه داداشم ازدواج کردن. راستش این چند وقته تو خونه مون یه جریاناتی پیش اومده که چند روزه دعا میکنم کاش بچه بودم و درکی از اوضاع دور و برم نداشتم، موضوع داداش دومم، این دفعه دومه که قهر کرده. 
دفعه اول سر اینکه میخواست با بابام شریک بشه مغازه بخره، بابام قبول نکرد و گفت دختر مجرد دارم شاید فردا شوهرش دادم و فلان بهش نداد، خودش رفت یه مغازه خرید، از قضا سرش کلاه گذاشتن بابام همه چک هاش ر
امروز به طور اتفاقی دیدم بابام اینستا نصب کرده ، بعدش داشت تک تک عکس ها و فیلم ها رو باز میکرد و نگاه میکرد یعنی اصلا یه ذره هم رحم نمیکرد به اینترنت بیچاره D: ، میگم تازگی اینترنت خیلی زود تموم میشه.
هیچ وقت خانوادتونو با تکنولوژی آشنا نکنید وگرنه مصرف اینترنت به طرز وحشتناکی میره بالا و جالبه هیچ کدوم زیر بار نمیرن بابت مصرف بی رویه ، مامانم میگه بابات زیاد مصرف میکنه بابام میگه مامانت همش فیلم دانلود میکنه و این وسط منم که باید هر هفته اینت
با مردان بهانه گیر چه کنیم؟
آیا نامزد یا همسر ایرادگیری دارید که مدام از شما انتقاد می‌کند و شما را به خاطر کارهایتان مورد سرزنش قرار می‌دهد؟
 بعضی از همسران هستند که ایرادگیر و سرزنشگر هستند و به کوچک ترین چیزی شروع به انتقاد کردن می‌کنند.
 این افراد نه تنها باعث کم شدن اعتماد به نفس همسرشان می شوند بلکه از موفقیت های وی، جلوگیری می کنند.
آیا نامزد یا همسر ایرادگیری دارید که مدام از شما انتقاد می‌کند و شما را به خاطر کارهایتان مورد سرزنش
آیا می دانستید که برای رشد هماهنگ هر رابطه ای باید نسبت انتقاد و تعریف را رعایت کرد؟
دانشمندان تحقیقات زیادی در این زمینه انجام داده و نسبت ایده آل خوب و بد را به دست آورده اند.
☘نسبت_لوسادا
نسبت لوسادا نسبت مثبت و منفی در روابط بین مردم است. جان گاتمن اولین روانشناسی بود که به تاثیر این نسبت ها اشاره کرد. او به مدت ۴۰ سال زندگی بیش از ۳۰۰۰ زوج را تحلیل کرد و با در نظر گرفتن نسبت مثبت ها و منفی ها می توانست تا ۹۰ درصد احتمال طلاق را پیش بینی کند.
در نتیجه انتقاد اصلی به دولت هند در این است که باید از اغتشاش مهاجمین و ضربه‌زدن آنان به مسلمانان جلوگیری می‌کرد، اما این کار را انجام نداد. این بحث بسیار جدی است، و مسلمانان نیز نسبت به دولت آقای مودی انتقاد جدی دارند، چراکه به مسئولیتشان در حفاظت از جان مردم هند عمل نمی‌کنند و حاضر نیستنند با گروه‌های افراطی برخورد کرده و از کشتار و تخریب اموال مسلمانان توسط آن‌ها جلوگیری کنند.
ادامه مطلب
بابام رفته مثلا به بهانه ی آشتی کیک گرفته و حتی یه کلمه حرف هم نزده. برداشته گذاشته رو میز و به هلیا گفته برو به مامان و هیوا بگو اگه دوست دارن بیان!!!!!!!!!!!!! خودشم با قیافه ی اخم کرده کیک رو بریده بود و داشت میخورد!
خیلی بهم برخورد! خیلی خیلی خیلی!
شاید بگید دیوانم ! شاید بگید چقدر خودخواهم! اما من میدونم که بابام این قیافه ها رو فقط واسه ما میگیره! اگر کس دیگری غیر ما اگه قد یه سوزن ازش دلگیر بود تمام توانش رو به کار میبرد که از دلش دربیاره! اما به م
جشن تولد چهارده سالگیم بابام دستم رو گرفت و من رو به زیر زمین خونمون برد وگفت: "حالا وقتش رسیده که چیز مهمی رو بهت نشون بدم، این یه راز بزرگه"
من هیچ وقت اجازه نداشتم به زیر زمین برم، واسه همین همیشه فکر می کردم که تو زیرزمین خونمون یه نقشه گنج یا یه راه مخفی وجود داره، اما وقتی بابام در زیر زمین رو باز کرد، دیدم که اونجا کلکسیونی از پروانه های کمیاب رو جمع کرده. بابام که انگار دیدن اون پروانه ها همیشه واسش تازگی داشت، سیگارش رو روشن کرد و به من
سلام 
میخوام درد و دل کنم، اگه نکنم واقعا از غصه خوردن میترکم، ماجرا اینه که خواهر کوچیکترم خیلی زیاد بی ادب تشریف داره و حرمت بزرگتر از خودش رو حفظ نمیکنه و از این زبون تلخ و گزنده ش در امان نیستم.
من به بابام گفتم موقعی که بچه بود که این رو این جوری لوس و ناز نازی بار نیار، شخصیتش از موقعی که بچه هست شکل میگیره، بهم گفت وقتی بزرگ بشه حل میشه و مودب تر میشه ولی اصلا بعد خوب نشد اتفاقا بدتر شد، و به بابام یه روز گفتم که اون موقعی که بچه بود بهتون
بابام: محدثه حالش خوبه؟
خواهرم: آره، امروز باهاش حرف زدم. خوبه.. چرا؟ چی شده؟
بابام: نه،حال روحیش.. منظورم اینه که از خوابگاه اومده بیرون، خونه داره، دیگه خوبه؟ اذیت نمیشه؟
خواهرم: آره بابا، خیلی خوبه.. خیالتون راحت.
 
من: کاشکی انقد باهات صمیمی بودم که میتونستم بگم دمت گرم که انقد هوامو داری و با اینکه من هیچی نمیگم، خودت همه چی رو میدونی..
تا حالا نشده بود این جوری به وبلاگ های دیگه انتقاد کنم
بعضی از وبلاگهای برتر انگار از دماغ فیل افتادند.
خودشون رو چی فرض کردند؟
جوری با بقیه ی بلاگرها برخورد می‌کنند که انگار فقط خودشون همه چیزی می دونند و دیگران نادونند
غرور ، خودخواهی، عدم انتقاد پذیری و... از ویژگی های بعضی از  وبلاگها‌ی به اصطلاح برتر هست.
مگر چه کسی به جز بلاگرها به این وبلاگها اعتبار داده، پس این همه تکبر برای چیه؟
اگه ملاک برتری شده سه چهارتا دنبال کننده و چندتا کامنت
سلام.یکم طول میکشه به اینجا عادت کنم و جاهای مختلفشو بفهمم کجاست. با این حال شروع میکنیم...خیلی حرفا دارم از جمعه... از هرچیزی که روال دعواهای روزانه ی خونه رو تغییر میده متنفرم! میخاد عروسی باشه یا شهربازی یا هر کوفت و درد دیگه ای. جمعه رفتیم عروسی و چون راهش دور بود نیاز به ماشین داشت و بابام سر لج افتاده بود ماشین نمیگیره. جلوی پسرداییم مامان و بابام داشتند دعوا میکردند خخخ.  بیخیال عروسی که غرامو تو وبلاگ قبلی زدم ولی اینو بگم که آخر سر زفه ر
13بدر  امسال مزخرفترین 13 بدر نبود
ولی به نوبه خودش افتضاح بود 
دلیلشم کاملا مشخصه چون 2 عدد دختر احمق بیشعور هیچی ندار تشریف آورده بودن 
از روز اول عید به بابام گفتم اگه روز 13 این دوتا احمق **** اومدن من بعد از نهار میام خونه تو و مامان بمونید باغ 
دلیل این که گفتم بعد از نهار هم کاملا مشخصه چون حوصله شر و ورای بقیه نداشتم که هی بخان بگن چرا نیومدی وای حال عموت بده و تو داری حرصش میدی و از این دست چرت و پرت
بابامم به بدبختی قبول کرد بعد نهار بیام.
ه
برای چندمین بار با بابام بحث کردم
چقدر بد واحمقانس که تفکرت باخانوادت فرق داشته باشه
بابای من از اون مردایه که همه کارارو برای مردا صحیح برای زنا بد میدونه
مثلا پسرخالم میگفت فلانی وفلانی عکسای خودشونو تو وضع نامناسب گذاشتن تو اینستاگرام پیجشونم قفل نیست دخترای بدوخرابین :/
منم گفتم خب اون اولا بتو ربطی نداره دوما اگ میگی اشتباهه چرا تو میبینی حالا این وسط بابام میگ اشکال نداره ماببینیم ولی اشکال داره اون بذاره
مرد فرق داره واین حرفا...
سرا
بابام رفته یه پسری رو برای من خواستگاری کرده
جمله بالا رو باور کنید...بابام و دوستش وقتی هردو بهم درمورد این پسره که پزشکم هست حرف زدن گفتم چرا پسر بیچاره رو میخواین بذارید توی معذوریت و هرچی سعی کردن به من بقبولونن که واقعا خونواده پسر خواستگاری کردن نمیتونم قبول کنم...پسره همسن من و پسر همکلاسی دبیرستان بابامه...توی ازمون دستیاری امسال رشته وشهری که میخواسته نیورده و حالا میخواد درس بخونه دوباره و یه جای سبک کار کنه...بابام و واسطه این وسط م
وسط سرما داشتم پیاده میرفتم خونه
یهو دیدم یکی داره بوق میزنه ، برگشتم خیابونو نگاه کردم دیدم بابام با ماشین ردشد و دست تکون داد
رسیدم خونه،از بابام پرسیدم چرا سوارم نکردی ؟؟؟
میگه ماشین تازه گرم شده بود اگه سوار میشدی هوای سرد میومد تو
..... 
معلم تهرانی یک اسکناس پیدا میکنه میگه: مال کیه؟ 
شاگرد سبزواری مال موس ، داییم بدییه!
معلم: یکی ترجمه کنه❗️
شاگرد نیشابوری آقام گه مال خادشه ، دییش دایش!
معلم: ای بابا! یعنی چی؟
شاگرد مازندرانی گنِه که
اگه بدونین چه کونی ازم پاره شد تا به اتوبوس رسیدم
می دونم بی ادبیه اما واقعا برای بیانش لازم بود همین کلمه رو به کار ببرم
یارو راننده و تعاونی تلفن بر نمی داشتن
دیر رسیدیم
با بابام دعوام شد ریدیم به هم
تو ترمینال مثه خر بدو بدو می کردیم
قلبم اومده بود تو دهنم چون اگه جا می موندم بابام جرم می داد
القصه الان تو اتوبوس در خدمت تونم
با یه کفش مجلسی کثیف و خاکی که زیرش جوراب اسپورت پوشیدم :/
تازه شلوار پامم شسته بودم خشک نشده خیس خیس پامه
تا اونجا سرد
زنگ ورزش راهنمایی که فوتبال بازی می کردیم، دفاع راست وایمیستادم و از همون زمین خودمون سانتر میکردم واسه فرواردها، اون ها هم با سر گلش می کردن. قدرت شوت زنی بالایی داشتم. گزارشگری این جواد خیابانی در حد همون بازی های زنگ ورزش بچه مدرسه ای هاست نه لیگ قهرمانان اروپا.
آخرین باری که فوتبال کردم رو یادم نیست.
یکی از بچه های شرکت می گفت چرا سیگار نمی کشی؟ گفتم چون از بابام می ترسم. واقعا می ترسم یه روزی بابام ازم عصبانی بشه. ناراحتی مادر رو میشه با ع
متن و ترجمه آهنگ
Tamam, tamam
حله حله
Vor der Tür stehen rund tausend Mann
تقریبا یه هزار نفر جلوی در وایستادن
Bit*h, es gibt keinen Kuss auf die Hand
آهای دختر ، حق نداری دست منو ببوسی
Nur Fotos plus Autogramm
فقط می تونی عکس بندازی و امضا بگیری
Easy easy tamam tamam
آسون آسون ، حله حله
Immer rufen die Kunden mich an
مشتریام مدام بهم زنگ میزنن
Und sie bringen mich um den Verstand
و اعصابم رو بهم میریزن
Heute schneit es einhundert Gramm
امروز سر جمع صد گرم برف باریده
No sıkıntı, tamam, tamam
اشکالی نداره ، حله حله
Mhh, popp’ eine Molly
یه اکستازی بنداز بالا
Mhh, rock, r
بسم الله مهربون :)
اولین بار کی دیدمش؟ خونه ی عمه ی بزرگم. از اهواز اومده بودن. باباش که میشه پسرعموی بابام رو قبلا زیاد دیده بودم، چندباری اومده بود خونمون، میدونسته م یه پسر داره که داروسازه ولی خودش هیچ وقت نیومده بود شهر مادری من! دومین بار کی دیدمش؟ عروسی دخترعموم. یه پسر با موها و چشم های قهوه ای که خیلی خاکی و مهربون بود‌. حالا پسرعموی بابام زنگ زده و منو برای همین پسرش خواستگاری کرده!
امیدوارم خدا به من رحم کنه با شرایط الانم، خصوصا که م
براى کشتن خودم هرروز مصمم تر میشم. ولى همینکه بعد از مرگمو تصور میکنم میبینم که ابجیمم مرده. و همین منو منصرف میکنه. 
هیچوقت خونوادم انقدر دوستم نداشتن. داداشم همش منو میبره بیرون، باهام حرف میزنه انگار که ادم مهمى هستم.
مامانم بغلم میکنه بجاى همه ى اون بغل نکردناى بچگیم.
بابام. بابام واقعا داره خودشو تغییر میده. برام خونه میگیره. ازم حمایت میکنه و باهام مهربونه.
ولى من نمیتونم ادامه بدم انگار که هیچ چیز دیگه اى براى دیدن و تجربه کردن وجود ندا
به نام خدای خوب و مهربان!سلام بر رفیقای بیانی :)یه مدتی میخوام پست بزارم خیلی فکر میکنم که شاید این زیاده روی باشه، شاید دور از سنم باشه،شاید فکر کنید آدم دروغ‌گوییم و...نمیدونم‌ بعضی موقعا زیاده از حد منفی‌بین میشم...شایدم بگید:عجب آدم بی دغدغه ایه!چه حرفایی میزنه!شاید هم...تا اینجا،این مدتی که تا به حال نوشتم،کسی ازم انتقاد نکرده.ازتون میخوام ازم انتقاد کنید،هر حرفی که تا حالا میخواستید بگید و نتونستید اینجا به صورت ناشناس یا اگه هم دوست د
 سلام .من بهرزوم .دوست بابام امروز اومد خونه ما. بابام خیلی بهش احترام گذاشت. خوش امد
 گفت.موقعی که می خواست بشینه، بابام سریع به پشتی براش اورد که راحت باشه و به دیوار 
تکیه نده.
بچه ها، پدر ها ومادرها خدا خیلی کار بابای بهروز رو دوست داره. چون بابای بهروز به یه مسلمان 
احترام گذاشته وبرای اینکه اذیت نشه براش پشتی گذاشته. خدا به خاطر این کار گناهان بابای بهروز 
رو می بخشه
چون پیامبر(ص) فرمودند: هیچ مسلمانی نیست که برادر مسلمانش بر او وارد شود و
فقط دو روزه که مامان بابام برا صبونه میرن بیرون. دیروز رفته بودن کلپچ بخورن امروزم رفتن توت بخورن و روشم صبونه! من چی؟ طبق معمول تخم مرغ. (بنده از پارسال به این گرامی عادت کردم و اگ بخوام چیزیو ترجیح بدم حتا، تخم مرغه. عصن اینطوری نیست ک دوسش نداشته باشم!) ولی این دو روزه، انگاری اصن به خوشمزگی قبلش نباشه ها! امروز دیدم دلم میخواد بازم با بابام سر اینکه زیاد تر خورده سر و کله بزنم، هی به مامانم بگم کودومو من بخورم، اون رژیم باشه و زرده رو نخوره و
ساعت شیش بلند شدم صبحونه خوردم اینا یهو مامانم گفت نمیریم :((( به دلم افتاده نمیریم:((( به دلیل مسخره ایییییییم :((( شدییییییدا موند تو دلم :((((( بابامو فرستاد رفت اخه قرار بود بابام بمونه مواظب رقیه رقیه خواب بود هنوز
اخرم نتونستم بخوابم به امید اینکه الان رقیه بیدار میشه میریم :(( و نرفتیییم:(( نرررررررررررفتیییییییییییییییم:(((((
خیلی بدید بد بد بد:(((((
بعدشم پاشدیم رفتیم بیمارستان ملاقات ابجیم:((( سفت بغلش کردم :((( اشکم دراومد بعد دیدم اشک بقیه هم د
دوستان عزیز سلام ، با چالش اردیبهشت ماه در خدمت همه شما هستم. اگر دنبال کننده وبلاگ و مطالبم باشید تا کنون متوجه شده اید که من تاکید زیادی بر موضوع ارجاع انتقاد مصرف کنندگان به تولیدکنندگان و حتی فروشندگان دارم . نظر شما چیست ؟
سوال چالش : بنظر شما بهترین راه برای انتقال نظرات و انتقادات از یک محصول به تولیدکننده چیست ؟ اگر نسبت به انتقاد واکنش و یا عکس العمل در طی پیشرفت مشاهده نشود چه باید کرد ؟
امروز پدر یکم ولخرجی بنمود و پیتزا خرید
با بعدش که خوردیم بابام برگش گف که برو مسواک بزن دندونات خراب میشه نوشابه خوردی
من..چشم پدر
رفتم دستشویی مسواک بزنم دیدم باز درودیوار خیسه
یجوری که بشنوه وبه دیوار گفتم
ای دیوار بزرگ باز اردک اومده تو اینجا )( اخه بابام وقتی ووضو میگیره همه جارم ابیاری میکنه...خیلی وسوواسی عمل میکنه و نجس پاکی اولویتشه)
 بعدش که فهمید باهاشم
گفت بابات اردکه بی ادب
من..باباجان منم همینو گفتم بخدا ..انقد نپیچون یه حرفیو جا
«به پدرم گفتم: می خواهم زن بگیرمیک، نگاهی به من کرد و گفت:چقدر درآمد داری که می خواهی زن بگیری»؟
«گفتم: سر جمع هشتصد نهصد تومنی میشهپدرم زد زیر خنده و گفت: پاشو برو بچه گفتم:چرا؟ گفت: با هشتصد نهصدهزار تومنمیشه زندگی کرد»؟«می خواهی دختر مردم رو بدبخت کنی؟
بهش گفتم: میشه یه سوال ازت بپرسمگفت: بپرسگفتم: اگر یک پولدار بیاد  بهت بگهکه برا پسرت زن بگیر، بعد بهت امضاو تضمین بده که ماهانه خرج زندگی بچه ات رومیدم، قبول می کنی»؟
«بابام بلافاصله گفت: خب
هم حس خوبی دارم هم حس بد. هم خوشحالم هم نیستم. خوشحالم چون شاغل شدم هدف دارم برای تایمم و خب این سرآغاز خیلی چیزاست برای.
ناراحتم چون بخور و بخواب تموم شده. دوست دارم هروقت دلم میخواد برم مسافرت بدون دغدغه. بدون مرخصی. مخصوصا تو پاییز و زمستون که همه جا خلوته و جون میده برای مسافرت.
تو تابستون هم ساعت کاریم از ۸:۳۰-۹ شروع میشه تا ۱ ظهر.
بابام میگن باید قرارداد کاری بنویسی.. ولی من مخالفم چون تا همین الانشم چند تا سمت دادن به منی که هنوز مدرک لیسانس
با سلام و احترام به کاربران عزیز‌
من ۱۹ سالمه و دخترم، من به شدت درونگرا هستم، آدم اجتماعی نیستم. (بابام همیشه بهم میگه تو ضعیفی)، و منم غصه میخورم.
اصلا نمیتونم با افراد جامعه رابطه برقرار کنم، و انگار یه ترسی میاد تو وجودم و نمیذاره حرف بزنم. تو دوران دبیرستان هم همین طوری بودم. یه خواهر دارم که با بی زبونیش، زندگیش به فنا رفته... و بابام همیشه بهم میگه که تو هم آخرش مثل خواهرت میشی و با بی زبونیت زندگی نمیبینی! و منم گریه میکنم.
اصلا تو اجتماع
تا حالا نشده بود این جوری به وبلاگ های دیگه انتقاد کنم
بعضی از وبلاگهای برتر انگار از دماغ فیل افتادند.
خودشون رو چی فرض کردند؟
جوری با بقیه ی بلاگرها برخورد می‌کنند که انگار فقط خودشون همه چیزی می دونند و دیگران نادونند
غرور ، خودخواهی، عدم انتقاد پذیری و... از ویژگی های بعضی از  وبلاگها‌ی به اصطلاح برتر هست.
مگر چه کسی به جز بلاگرها به این وبلاگها اعتبار داده، پس این همه تکبر برای چیه؟
اگه ملاک برتری شده سه چهارتا دنبال کننده و چندتا کامنت
چند وقت پیش به طرز وقیحانه‌ای توی روی مامانم گفتم یکی از دلایلی که دوست نداشتم همین‌جا درس بخونم شما (یعنی خانواده‌ام) بودید. واقعیت بود، بالاخره یه روزی هم باید گفته می‌شد، ولی موقعیت گفتنش مناسب نبود.
چند شب پیش، در حالی که با هلو کُشتی گرفته‌بودم و آب هلو از همه سر و صورتم جاری بود، به بابام گفتم چرا تا وقتی هلو انجیری هست، هلوی معمولی می‌خری؟ سخته خوردنش. امروز بابام رفته‌بود خرید برای فردا که ملت قراره بیان عید دیدنی و با یک جعبه هلو
1. وایی دیشب چرا انقد شب بود؟ :| نصف پرام ریخت تا برسم خونه.
2. تازه برقا هم رفت :| و نصفه مونده پرامم اون موقع ریخت. تازه چراغ قوه هم پیدا نمی کردم و مث این دهه شصتیا رفتم زور زورکی از بین کلی لالوها شمع پیدا کردم. انقد شمعه ترسناک بود. ترسیدم دینامیکی دینامی دینامیتی چیزی بشه حالا بمیرم :| 
بعد تو تراس مانتوم خیس بود گذاشته بودم خشک شه. بعد باد میومد لباسه به درازا اویزوون شده بود شبیه گوشت گاو شده بود، خدایا موقع برق رفتن از این خلاقیتا نزن عجایب خ
گاهی با خود فکر میکنم در کجای این کره خاکی زندگی میکنم ؟پشیمان میشوم از دانستن،فهمیدن،شناختن،مطالعه کردن و آگاه شدن از دنیای بزرگ زندگانی!!!جامعه ایی که ظاهرش زیبا اما درونش ترس است. ترس از کوچکترین انتقاد که مبادا لکه ننگ خائنی را بر رخسارت نمایان کنندو نقابی ناحق را بر چهرت بپوشانند. کاش کمی تحمل انتقاد داشتیم آنهم برای اصلاح و نه تخریب . اما در جامعه من چنان لذت صندلی های قرمز و سبز و نرم و راحت به دل مدعیان مالک این سرزمین نشسته که حتی با
سلام
من دختری 17 ساله ام، قراره مهر ماه برم دوازدهم و بعد هم کنکور، رشته م تجربیه، ساکن تهرانیم ، مشکلم پدر سختگیر و مادر دهن لقمه، من پوست صورتم خشکه، پیش اومده چند بار ماسک میوه گذاشتم، البته قبلش از مادرم اجازه گرفتم ولی پدرم پای تلفن از مامان پرسیده من دارم چکار میکنم مامان بی تدبیر و بی سیاستم گفته مشغول ماسکه، با اینکه میدونه پدرم قشقرق بپا میکنه.
چند بارم بابام دیده ماسک میذارم داد و بیداد کرده، من امسال با مامانم رفتم کرم ضد آفتاب خری
به نام خدای خوب و مهربان!

سلام بر رفیقای بیانی :)یه مدتی میخوام پست بزارم خیلی فکر میکنم که شاید این زیاده روی باشه، شاید دور از سنم باشه،شاید فکر کنید آدم دروغ‌گوییم و...نمیدونم‌ بعضی موقعا زیاده از حد منفی‌بین میشم...شایدم بگید:عجب آدم بی دغدغه ایه!چه حرفایی میزنه!شاید هم...تا اینجا،این مدتی که تا به حال نوشتم،کسی ازم انتقاد نکرده.ازتون میخوام ازم انتقاد کنید،هر حرفی که تا حالا میخواستید بگید و نتونستید اینجا به صورت ناشناس یا اگه هم دوست
انتقاد تند وزیر کشور از مهران مدیری+ فیلم

سلام
بله، سیل را شما نیاورده اید ولی استاندار بی خیال را شخص شما آورده اید و شخص شما با وجود اطلاع از پیش بینی های هواشناسی برای استان گلستان و احتمال وقوع سیل به ایشان مرخصی خارج از کشور دادید!شخص شما مسئول استاندار فارس هستید که نظارت درستی بر روی مسیرهای سیل در این ایام نداشته است!
چرا در زمانی که مدیریت سیلاب گلستان سردرگم و نامشخص است رئیس جمهور باید در تعطیلات باشد و تنها به چند تماس تلفنی بسند
بیخیال چیزای قبلی که گفتم شدم:// هرچند هنوز رو مخمه و نمیدونم تا کی قراره رو مخم بمونه!
قضیه داستانو فهمیدم :) هیچی خاله اش همش بابامو تهدید میکرد که پدرتو در میارم و... و همش میومد جلوش بابام هی بهش بی محلی میکرد و هی بی محلی میکرد. بعد نفهمیدم کی یکی هم بعد دادگاه گفت که سمتش نرو ولی این باز گوش نکرد و اومد طرف بابام بابام هم باز بهش بی محلی کرد سوار اسانسور شد از اساناسور اومد بیرون باز جلوی خودش دید خاله ی دزده رو اونم هولش داده گفته برو گمشو او
همسران! از هم انتقاد نکنید (۴)
پاسخ استاد پاکنهاد به نقد خانم نوحیبا سلام و ارادت خدمت استاد مظاهری عزیز که انتقاد حقیر را در کانال «از زبان مشاور» درج کردند و عملاً به ما درس انتقادپذیری دادند.و با تشکر از نقد خواهر فاضله، سرکار خانم طیبه نوحی.اینجانب با تأیید روح احساسی و حساس خانم‌ها و اینکه در بسیاری از موارد، بیان انتقاد، بجا و صحیح اتفاق نمی‌افتد‌ و باز با تأیید این نکته که هر مطلبی را هم نباید به زبان آورد (نه‌تنها برای همسر و جنس زن،
 
حسن روحیه انتقاد داشت و با جرات نسبت به خود و عملکرد قرار گاه خودش منتقد بود. او می گفت دانستن نقاط ضعف ما را از آفت های بعدی حفظ می کند.... او افراد را به طور مستقیم مورد بحث قرار نمی داد بلکه جمع می بست؛ می گفت ما در این عملیات خوب شناسایی نکردیم. عالمانه و حساب شده نقد می کرد. به کسی نمی گفت نتوانستی مسئله را حل کنی، می گفت مسئله مشکل است، باید وقت بیشتری بگذاریم تا حلش کنیم.
 
 ملاقات در فکه (زندگی نامه شهید حسن باقری)، ص 219
 
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت ، استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم
 
شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد
 
استاد به او گفت :
آ
یادتونه گفتم موقع ثبت نام دانشگام بابام آبرو ریزی کرده و زیر انداز پهن کرد وسط محوطه و پیک نیک و چایی با کتری داغونه و... ‍♀️
گویا روزی که بابا اینا رفتن تهران خونه افرا اینا ورداشته اینو واسشون با افتخار تمام تعریف کرده
الان که افرا اینا ناهار مهمون مون بودن شوهرش نشست کلی سوژه م کرد :/
عن آقا میگه بیام دانشگاه چوب و هیزم بیارم اون وسط یه آتیش درست کنیم یه چای بذاریم و... 
یکی نیست بگه خو پدر من آپولو که هوا نکردی میری شاهکاراتو با افتخار واسه
این واژه به نظرم خیلی مفهوم نیست و باید بیشتر توضیح داده بشه. بنده به خیلی از این دوستان که خودشون رو فعال فضای مجازی می دونند و خیلیاشونم برای هم خوب نوشابه باز می کنند واقعاً انتقاد دارم؛ مخصوصاً به طلبه های بزرگوار که چندتاشون واقعاً شُهره هستند در فضای مجازی.
انتقاد اصلیم هم اینه که برخی از این دوستان کلی وقت می ذارن برای شبکه های اجتماعی به نوعی که بنده ی حقیر وقتی زمانی که این دوستان صرف این موضوعات می کنند و محتواهایی که نشر می دهند رو
خب ما شنبه رفتیم شهر خواهر و همون فرداش صبح باز رفتیم بیمارستان پسره رو ببینیم و برگردیم
شهر خودمون ...  همین هم شد
و چه خوب شد که برگشتیم ... عصر روز یکشنبه بابام اومد بره دستشویی یه دفعه داد زد چه کار کنم
الان فاضلاب مباد تو خونه م ... رفتم ببینم چی شده ... چشمتون روز بد نبینه ... فاضلاب همینجوری
داشت از توالت بیرون میزد دیگه خلاصه سریع رفتم سراغ مردهای همسایه و گفتم تو رو خدا بیایید
کمک ... بابام که داشت دیونه میشد از ترس میگفت الان زندگی مامانتو فا
من از همون بچگی با بیان کردن احساساتم مشکل داشتم،البته به خانواده نه به دوستام و آدمای دیگه،هیچوقت نفهمیدم چرا
شاید باورتون نشه ولی من تا حالا حتی یک بارم به بابام نگفتم بابایی دوستت دارم یا عاشقتم! توی دلم خیلی میگم ها ولی این زبون لامصب نمیچرخه!
البته این بخاطر ابهت باباها هم هست،آدم بطور ناخودآگاه محتاط تره توی رفتار باهاشون،حواسش به کلماتش هست، به رفتاراش، نحوه وایسادنش،درسته آدما خیلی با هم تفاوت دارن و نباید هیچکس دیگران رو مقایسه
بابام الان زنگ زده و با ترس و استرس مثل بچه ای که کار اشتباهی کرده، حرف میزنه..گفتم چی شده؟میگه یه اس ام اس برای تو اومد،منم اومدم برات بفرستمش حذفش کردم..بدون مکث بلند بلند میگم: عیب نداره..نه عیب نداره...عیب نداره بابا..اگه دوباره اومد برام بفرستش.جمله خودمو تکرار میکنه اگه دوباره اومد برات می فرستم.انگار که خیالش راحت شده باشه فوری میگه سلام برسون ،خداحافظ و گوشی رو قطع می کنه!!
نمی دونستم اون اس ام اس چی بود؟از کجا بود؟ اما مطمئنم هیچی ارزش ا
 یکی از پسرهای فامیل، بعد از گرفتن فوق لیسانس شیمی از یه دانشگاه توپ ! پارسال کنکور تجربی داد و پزشکی بین الملل قبول شد . 
پسر خوب و سالمیه . و بسیار پیگیر و پر تلاش ! حالا یه مقدار سنش داره زیاد میشه و میخواد زوجه اختیار کنه ...
به بابام گفته که دنبال کیس مناسب میگردم و ... امروز صبح بابام داشت دوستای من رو پایین بالا میکرد ببینه کدومشون لیاقتش رو دارن مامانم نیت شوم بابا رو فهمید و گفت بیکاااریا ! پسره کار و باری نداره دانشجوعه خیلی هنر کنه از پس ش
ما از بعضی کارهای مسئولین انتقاد میکنیم، بی بی سی هم انتقاد میکند.
ما انتقاد میکنیم که برسیم به اسلام، بی بی سی انتقاد می کند که برسیم
به انگلیس!
فرق انتقاد ما با نق و نقدهای رسانه های بیگانه و ضدانقلاب در این است
که ما معتقدیم هر جا اگر نقص و تعللی وجود دارد به خاطر فاصله گرفتن از ارزشها و
عمل نکردن به دستورات اسلام است.
فرق انتقادی که دلسوزان نظام مطرح میکنند با آنچه که ذیل عنوان
انتقاد؛ اما با رویکرد سیاه نمایی توسط عناصر خودباخته مطرح میشو
سلام :)
 
مقاله رو دادم خدمت استاد بماند که کلی بدبختی کشیدم . من بد بخت کلی جورنال و مقاله خوندم و ترجمه کردم بعد دیدم که دوستان اکثرا از سه تا دکمه crl , v ,c استفاده میکردن . منظورم کپی پیسته.
 
 
از اینها بگذریم اسم همگروهیم رو اشتباه نوشتم داخلش خخخ اگه این مقاله انتشار پیدا کنه طفلک تلاش هاش به باد میره چون اسمش در واقع نیست داخل مقاله .
 
حدود 40 صفحه شد :دی
 
بعدازظهر هم کلاس مجازی بود همین استادمون که مقاله گفته بود ، به من و یک چند نفر دیگه گف
انتقاد از روحانیت قطعا جایز، بلکه واجب است. روحانیت، سازمانی است که در عمر هزارساله خود، شریف ترین انسان‌ها و رهبران اجتماعی را به خود دیده است، اما با این حال، خالی از اشکال و انتقاد نیست. امامان انقلاب نیز از منتقدان این سازمان هستند. حضرت امام(ره) در منشور روحانیت رویکرد انتقادی و سازنده به روحانیت دارند. پس انتقاد بر دیگران عیب نیست. اما انتقاد سازنده و دلسوزانه، نه هر نوع نقدی با هر روشی. انتقاد آداب خود را دارد. انتقاد غیر از تخریب و ضر
هوووراااا بالاخره  بخش دومم تموم شذ این  فصل رو یه خورده تند خوندم یعنی تا آخر کتاب تصمیم دارم تند بخونم. فردا تمومش میکنم بالاخره و خدایی نشستم پاش چیزی که این چند وقته اصلا نداشتم. زبانم خوندم دیگه بقیه کارام مونده که الان برم حموم بعدش اگه وقت شذ چون پسر دایی بابام دعوتمون کرد خونشون یهویی شد نمیدونم چرا. اهان برای این که اون شب که رفتیم خونه دایی بابام اینا نبودن واسه همین بود. بگذریم خبر دست اول دیگه ای ندارم و همچنانم نمیتونم عکس بذارم
این بار که به یمن کرونا با مشاور واتساپی حرف می زدیم، 
تونستم راضیش کنم که من از همسرم به معنای واقعی کلمه حالم به هم می خوره. و آرزوی قلبیم اینه که بمیره :) خیلی حرصم داد تا اینو بپذیره و من حتی داد و بیداد کردم! اما در نهایت پذیرفت.
می دونی چی شده و چه اتفاقی افتاده؟
از قبل اینکه زینب به دنیا بیاد من می رفتم و اون با حرفاش بهم می گفت زندگی زیباییاشو داره هنوز
منطق منم قبول می کرد که خب راست می گه...
این راهو نرفتم که...
اون راهو نرفتم که...
الان به جا
تاکسی گرفتم رسیدم دانشگاه راننده گفت اینجا درس میخونی ؟ گفتم آره، گفت یادش بخیر منم ۴ سال پیش اینجا مکانیک میخوندم !
کلا همه انگیزم به فنا رفت :|
 
 
دختره توییت کرده ۱۹ سالمه بابام هنوز نمیدونه من چه نوع ماستی دوست دارم، یاد خودم افتادم کلاس سوم دبیرستان بودم مادرم به بابام گفته بود پاشو برو ببین پسرت درسش چجوریه؟ بابام اومده بود مدرسه رو پیدا نکرده بود برگشته بود خونه
 
 
خداوندا هر خریتی رو تجربه کردیم به جز خر پووووولی
آن را نیز به ما عطا ف
تا حالا سه نفری من و خواهرم و بابام جایی نرفته بودیم.من هیچ وقت از شاگرد نشستن(صندلی کنار راننده) خوشم نیومده به خاطر همین رفتم عقب.مامانم یه بالش و پتو برام گذاشته.همه وسایلمو جا گیر می کنم و بعد مانتومو به گیره کنار دستگیره بالای پنجره آویزون می کنم..در موقعیتی نیستم که زاحت بگیرم بخوابم ولی خب دراز می کشم..گوشم رو که رو بالش میذارم صداها رو واضح تر میشنوم .. صداها آزار دهنده تر میشن ولی حواسم میره پی فکرهای تو سرم ..پی بغل کردن و ماچ های محکم ا
مامانم زن خیلی خوبیه.
از اون خوبایی که واسه خودش یه‌پا خانوم خونه‌ست.
از اونا که آشپزی و کدبانوییش بیسته!
از اون زنایی که با حرف زدن با مرد غریبه لپشون گل میندازه و چادرشو سفت میگیره!
مامانم خیلی زن خوبیه!
از اون خوبا که بابام دوست داره و هی قربونش میره و هی دورش میگرده!
چند سال پیش یه روز داداش بزرگم اومد و گفت عاشق شده!
می‌گفت طرف دختر خیلی خوبیه!
از اونا که تو دانشگاه جزء نمره‌اول‌هاست!
از اونا که ته منطقن و میشه یه عمر زندگیو باهاشون ساخت!
چگونه با انتقاد برخورد کنیم
آیا می دانید بهتر است چگونه با انتقاد برخورد کنیم ؟ هیچکدوم از ما دوست نداریم مورد انتقاد قرار بگیریم و معمولا اولین واکنش ما خشم و ناراحتی است. این امری طبیعی ست که ما دوست نداشته باشیم مورد قضاوت و انتقاد دیگران قرار بگیریم اما گاهی انتقاد می تواند بسیار سودمند باشد و حتی مسیر اشتباه زندگی و یا رفتار ما را تغییر دهد. البته نحوه انتقاد کردن نیز مهم است که  باید آن را به صورت جداگانه بررسی کرد. عکس العمل ما هنگامی
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی الساعه العجل
زیباترین ویژگی شیعیان.آزادی و آزادگی ایشان است که حتی در سخت ترین شرایط زندگی تن به ذلت و خاری نمی‌دهند.
آنچه بر زبان می آورد حقیقت محض است،خواه در تعریف باشد یا در انتقاد...
شیعه نه بدون دلیل محکم از کسی تعریف و تمجید میکند
و نه بدون دلیل و مدرک محکم از کسی انتقاد می‌کند
شیعه میداند برای هر حرفی که بر زبان یا بر قلم می آورد باید پاسخگو باشد
به امید آنکه بدون دلیل حرفی را بر زبان نیاوری

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها